نقطه آبی رنگ ذهنم ./ ..

با تأکید خوانده شود : " مثلا نویسنده .. "

اینجا چقدر تاریکِ ../ چرا چراغ هارُ روشن نمیکنی امید ../ امید ..! / امیـــــــــــــد ..

-       بله؟! ببخشید حواسم نبود ..

به کجا خیره شده بودی  ..؟!

-       به اونجا ..

اونجا که چیزی نیست ...

-       چرا هست نگاه کن! / یه نقطه آبیِ رنگ پریدست گوشه ی اون قاب عکس ..

اون که فکر کردن نداره امید ..

-       شاید اون قسمتی از من باشه ../ قسمتی از سلول های ذهنم .../ قسمتی از خاطراتم که بین این نوار های سیاه و سفید گم شده ...

-       شایدم این همون دی ماهِ که سالهاست دارم ازش فرار میکنم ../ یا همین لحظه های تاریک و غمیگن تکراری ...

امید چرا اینقدر از دی متنفری ..؟!

-       آخه هر روز با چشم هایی ته نشین از بغض سالها ../ میشینم و به این نقطه آبیِ رنگ پریده نگاه میکنم و با خودم میگم این نقطه آبی همون دی ماه ست که داره سلول های ذهنمُ به بازی میگره ../ انگار هرگز نه به جلو رفتم و نه عقب ../ ساکن بودم مثل دی ماه ...

دی تولد همون اتفاقِ رنگ پریدهِ زندگیِ توِ ..؟!

-       آره ../ من توی اون نقطه ی آبیِ رنگ پریده گم شدم ..

هستی امید اینجایی ...

-       نه پس اون نقطه رنگ پریدهِ آبی چیِ؟!

 



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |